دفن نور
|
|
نور را با دست خود در خاک مدفون می کنم قلب هر آزاده ای را زار و محزون می کنم
چشم من افتاده بر بازوی ضربت خورده اش زین مصیبت خون دل از دیده بیرون می کنم
قصه دیوار و در آتش به جانم می زند می زند آتش به جان و دیده را خون می کنم
زینبم گوید که بابا گر تویی خیبر شکن از چه از بی مادری من دیده جیحون می کنم
یا محمد آن امانت را که دادی بر منش می سپارم بر تو اما داغ افزون می کنم
|
شنبه 89 اردیبهشت 25 |
نظر بدهید
|
|
|
|